ای مولای من
ای بیکرانه امید ;مرحم زخم های سالیان ظلم و ستم .زیباترین بهانه آدمی برای زیستن…
ای حضرت عشق…
جمله هایم عقیم اند برای گفتنت.این روزها می پیچم در هوای دلتنگی خیالتان و همچون ذره ای کنعانی در حجم یوسفانه ی حضورتان گم می شوم .
غربت و تنهاییتان آه داغ دلم را تازه که نه وجودم را سرخ می کند و از دست خودم که خیلی وقت است احوالتان را جویا نشده ام همچون بیچاره ای سر به آسمان و جاده افکنده و بیزارم.
بگذار مگویم.
چقدر نگوییم؟چقدر سرمان را زیر کیلومتر ها حجم فراموشی بپوشانیم و هیچ نگوییم.
باورش سخت است فقط دست و صوت و هلهله آمدنت چند روزی باشد و بعد … این جاده ها در آخر دلتنگی گرفتارند.
آخر را بگویم
آقا نیایی ما آدم نمیشویم
قبله ات فرسنگها فریاد می زند. آه که چه قبله ای ست جمکران .
آری قبول جمکران قبله دلتنگی است
حضرت عشق (عج) به فکر صراط مستقیممان باشید که هرم نفس زدن زمین و مردمان این کره سرد و سخت و سنگین شده. جز دستان شما گشایشی نیست . کی بفکر شما باشیم؟از ضعیف چه برآید جز ضعف و قصور عفو کن که خود مولای کریمی.