فرازهایی از دلنوشته های طلاب مدرسه در اردوی زیارتی مشهد مقدس
قلم گویای وصف تو نیست .دستانم به نام تو که می رسد از نوشتن باز می ماند.دلم چیز دیگری را روایت میکند که قلم توان حک کردن بر روی کاغذ را ندارد
نمی دانم از کجا شروع کنم .شاید بهتر باشد از آنجایی بگویم که وارد خیابان بهشت شدم و چشمانم به گنبد طلایی گره خورد.آنگاه که چشمانم بی تاب شدند و اشک های الماس گون بر پهنای صورتم غلتید .دستانم بی اختیار بر روی سینه ام آمد و سر به احترام خم شد. سلام دادم.وقتی نام شما را برزبان آوردم ،دهانم چه خوشبو شد و دلم از خیابان بهشت به بیکران وصل شد
*** راضیه نجاتی - اول الف***
با پایی لرزان و قلبی شکسته به سوی حرم عشق قدم بر می دارم . نمی دانم از کجا و از چه بگویم ولی قلم قاصر از آن است که جلوه ی عشق را نقاشی کند. عشقی که پایانی ندارد
ای ماه من ، ای روشنی شبهای تار من ،مولا جان آمده ام تا همچون ستاره ای دیوانه وار بر کعبه وجود تو سر نهم . مولای من ،پر پروازم شکسته و در زندان دنیا اسیر شده.آمده ام تا از پنجره نگاهتان بر بالهای باد نشینم و عاشقانه در بی نهایت پرواز کنم
*** زینب خضری***
مولای من
آهوی دلم ضامنی جز شما را نمی شناسد .گاه آمدن به شوق دیدارتان سر از پا نمی شناخت مثل کودکی همه حرفها را در سفره ای پیچید که بیاورد به حضورتان. دوان دوان آمد .به درگاه که رسید،ایستاد.اذن دخولی باید
بی اجازه مولا مگر میشود قدم از قدم برداشت؟تا خدا ،تا ملائک ،تا رسول و حجتش اجازه ندهند مگر می شود؟
چقدر این اشکها پیش شما حرمت دارند. واسطه شدند برای دیدار شما
اجازه داده شد و دل رفت برای دیدارتان
***سیده سعاد موسوی - اول***
ای عالم عالم تاب ، دلم بی قرار است وجز سوز دل در خفا چاره ای نیست
زین فاصله دور دیده دل در رخ طلا کوبت گره خورده ،چگونه بشکفد نطق سخن در وصف بارگاه زیبایت ؟از کدامین جلال و جمالت سخن برانم؟
صحن حرمت خیمه گاه آرامش دلهاست . ریزش آب از فواره ها به مثال باران بهاری دل و دیده را می نوازد . کبوتران حرمت دسته دسته بر گنبد طلائیت اوج می گیرند، نوای نقاره ها معشوق را به سوی یار روان می سازد
***فاطمه ریشهری - اول الف ***