خیمه ی نهم... حضرت اباالفضل العباس(علیه السلام)...
بسم رب الحسین(علیه السلام)…
“اللهم عجل لولیک الفرج”
در شب عاشورا اول کسى که نسبتبه اباعبدالله(علیه السلام)اعلام یارى کرد،همین برادر رشیدش ابوالفضل بود… بگذریم از آن مبالغات احمقانهاى که مىکنند،ولى آنچه که درتاریخ مسلم است،ابوالفضل بسیار رشید،بسیار شجاع،بسیار دلیر،بلندقد و خوشرو و زیبا بود(و کان یدعى قمر بنىهاشم)که او را«ماه بنىهاشم»لقب داده بودند…
روز عاشورا مىشود،بنابر یکى از دو روایت،ابوالفضل مىآید جلو،عرض مىکند برادرجان،به من هم اجازه بفرمایید،این سینه من دیگر تنگ شده است، دیگر طاقت نمىآورم،مىخواهم هرچه زودتر جان خودم را قربان شما کنم…
من نمىدانم روى چه مصلحتى-خود اباعبدالله(علیه السلام) بهتر مىدانست-فرمود:برادرم…!حالاکه مىخواهى بروى،پس برو بلکه بتوانى مقدارى آب براى فرزندان من بیاورى… (این را هم عرض کنم:لقب«سقا»(آب آور)قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود،چون یک نوبتیا دو نوبت دیگر درشبهاى پیش ابوالفضل توانسته بود برود،صف دشمن رابشکافد وبراى اطفال اباعبد الله(علیه السلام)آب بیاورد… اینجورنیست که سه شبانه روز آب نخورده باشند،خیر،سه شبانه روزبود که[از آب]ممنوع بودند،ولى دراین خلال توانستند یکى دو بار آب تهیه کنند… ازجمله درشب عاشورا تهیه کردند،حتى غسل کردند،بدنهاى خودشان را شستشو دادند)… فرمود:چشم…
حالاببینید چه منظره باشکوهى است،چقدر عظمت است،چقدر شجاعت است،چقدر دلاورى است، چقدر انسانیت است،چقدر شرف است،چقدر معرفت است،چقدر فداکارى است…!یک تنه خودش رابه این جمعیت مىزند… مجموع کسانى راکه دوراین آب را گرفته بودند چهارهزارنفر نوشتهاند… خودش را وارد شریعه فرات مىکند… اسب خودش راداخل آب مىبرد… اینرا همه نوشتهاند… اول،مشکى راکه همراه دارد پراز آب مىکند وبه دوش مىگیرد…
تشنه است،هواگرم است،جنگیده است،همینطورى که سوار است تازیر شکم اسب را آب گرفته است، دست مىبرد زیر آب،مقدارى آب بادومشتخودش تانزدیک لبهاى مقدس مىآورد… آنهایى که از دور ناظر بودهاند گفتهاند اندکى تامل کرد،بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد… آبها را روى آب ریخت…
آنجا کسى ندانست که چرا ابوالفضل آب نیاشامید،اماوقتى بیرون آمد یک رجزى خواند که دراین رجز مخاطب خودش بود نه دیگران… ازاین رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید… دیدند دررجزش دارد خودش را خطاب مىکند،مىگوید…
اى نفس ابوالفضل…! مىخواهم دیگر بعداز حسین(علیه السلام) زنده نمانى… حسین(علیه السلام) دارد شربت مرگ مىنوشد،حسین(علیه السلام) بالب تشنه درکنار خیمهها ایستاده است وتو مىخواهى آب بیاشامى…؟ !پس مردانگى کجا رفت…؟شرف کجا رفت…؟مواسات کجا رفت…؟همدلى کجا رفت…؟مگر حسین امام تو نیست…؟مگر تو ماموم او نیستى…؟مگر تو تابع او نیستى…؟هرگز دین من به من اجازه نمىدهد،هرگز وفاى من به من اجازه نمىدهد…
ابوالفضل دربرگشتن مسیر خودش را عوض کرد،خواست ازداخل نخلستان برگردد(قبلاً از راه مستقیم آمده بود)چون مىدانست همراه خودش یک امانت گرانبها دارد… تمام همتش اینست که این آب رابه سلامتبرساند،براى اینکه مبادا تیرى بیاید وبه این مشک بخورد و آبها بریزد و نتواند به هدف خودش نائل شود… درهمین حال بود که یکمرتبه دیدند رجزابوالفضل عوض شد… معلوم شد حادثه تازهاى پیش آمده است… فریاد کرد…
به خداقسم اگر دست راست مرا هم قطع کنید،من دست ازدامن حسین برنمىدارم… طولى نکشید که رجز عوض شد…
دراین رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است… این گونه نوشتهاند:با آن هنری که[در او]وجود داشته است،به هر زحمتبود این مشک آب را چرخاند وخودش راروى آن انداخت… دیگرمن نمىگویم چه حادثهاى پیش آمد،چون خیلى جانسوز است…!
درمیان کسانى که اباعبدالله(علیه السلام) خودرا به بالین آنها رسانید،هیچکس وضعى دلخراشتر وجانسوزتر از برادرش ابوالفضل العباس براى او نداشت،برادرى که حسین)علیه السلام) خیلى او را دوست مىدارد ویادگار شجاعت پدرش امیر المؤمنین(علیه السلام)است…
درجایى نوشتهاند اباعبدالله(علیه السلام)به او گفت:برادرم«بنفسى انت»عباس جانم…!جان من به قربان تو… این خیلى مهم است… وبى جهت نیست که گفتهاند… عباس که کشته شد،دیدند چهره حسین شکسته شد… خودش فرمود…"الان انقطع ظهرى و قلتحیلتى”
“منبع: حماسه حسینی- شهید مطهری-با تخلیص”
باز هم بارش باران غزل های دلم… باز هم دلشدگان وای دلم وای دلم
دل به دریا زدنش را به تماشا بشوید… آنکه طوفان زده بر ساحل دریای دلم
مشک بر دوش ره علقمه درپیش گرفت… وه چه زیبا شده بود حضرت سقای دلم
ناگهان ناله ای مجروح برامد که اخا… بنگر مادرت اینجاست ، زهرای دلم
و سراسیمه به دنبال صدا رفت حسین… رفت و برگشت ولی خم شده آقای دلم
خبری آمده از او خبری نیست دگر… و کسی داد زد ای وای عمو وای دلم
با همین گریه نوشته میان روضه… علقمه آمده ام لیک با پای دلم
السلام علیک یا اباالفضل العباس…