خیمه آخر... خیمه ی حضرت خواهر (سلام الله علیها) ...
بسم رب الحسین(علیه السلام)…
“اللهم عجل لولیک الفرج”
خواستم بنویسم “خیمه آخر"… “خیمه ی حضرت خواهر(سلام الله علیها)"… ولی دیدم خیمه ای باقی نمونده…!
امشب باید در دل بیابان… در میان خیمه های سوخته… در میان اینهمه غم و غصه روضه ی آخر را خوند… امان از دل زینب…
یا صاحب الزمان… خدا بهتون صبر بده آقا… ببخشید اگه تو این ده شب حق مجالس و روضه ها، خوب ادا نشد…! ببخشید آقا…!
خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده… در شب بیماریم آتش پرستارم شده
ما که خود از سوز دل آتش به جان افتاده ایم… از چه دیگر شعله ها یار دل زارم شده
پیش از این سقای ما بودی علمدار حسین… امشب اما جای او آتش علمدارم شده
ای فلک جان مرا هر چند می خواهی بسوز… مدتی هست از قضا دل سوختن کارم شده
جز غم امشب پیش ما یار وفاداری نماند… در شب تنهائیم تنها همین یارم شده
من که شب را تا سحر بی خواب و سوزانم چو شمع… از چه دیگر شعله ها شمع شب تارم شده
بس که اشک آیدبه چشمم خواب شب راراه نیست… دود آتش از چه ره در چشم خونبارم شده؟
جز دو چشمم هیچکس آبی بر این آتش نریخت… مردم چشمان من تنها وفا دارم شده
گر گلستان شد به ابراهیم آتش ها ولی… سوخت گلزار من و آتش پدیدارم شده
سلامٌ علی قلب زینب الصبور…
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم… و صلى الله على محمد و اله الطاهرین …
خدا از همتون قبول کنه… یاعلی مدد… التماس دعا…